از روزی که تصمیم گرفتم به جمع وبلاگ نویسا بپیوندم یه بیست روزی میگذره و من حتی یه یادداشت هم ننوشتم.اینو میگن اولین پیاله و بد مستی!
امروز دیگه واقعا احساس فارغ التحصیلی دارم چون اخرین باقیمانده ی دوستان هم امروز برگشتن دانشگاه و اسر درس و مشقشون.اما من که دیگه دانشجو نیستم
ولی یه خبر غیر منتظره ظهر امروز منو باز برد به حال و هوای دانشکده وبچه ها .۲تا از بچه های کلاسمون با هم ازدواج کردن.از شنیدن این خبر خیلی خیلی خوشحال شدم اونقد که حتی خودمم تعجب کردم.اخه بچه های کلاس ما خیلی با هم جور نبودن.رابطه ی انچنانی هم نداشتیم.
حالا جالب تر اینکه پسره شمالیه و دختره ترک تبریز .جالبی اینو من میفهمم که چهار سال میون تبریزیا زندگی کردم.ادمای خوبین اما دختر به شمالی دادنشون...
خلاصه امروزم گذشت و امیدوارم . روزای خوبی پیش رو م باشن.