در فراسوی مرزهای تنت
تو را دوست می دارم
اینه ها و شب پره های مشتاق ر به من بده
رو شنایی و شراب را
اسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه اخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن
در فراسوی مرز های تنم
تو را دوست می دارم
دران دور دست بعید که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی فرو مینشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وا نهد
در فراسوی عشق تو را دوست می دارم
در فراسوی پرده و رنگ...
در فراسوی پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده !
ا.بامداد
این شعر رو دوست دارم یه هو یادش افتادم!