امروز سر آغاز بخت است
اولین گام به را ه های نو
و دستی به سوی همبستگی های نوین.
امروز نیک وقت آنست تا به یاد آری
تو خداوندگار آن نیروی شگرفی
که شادمانی را به زندگیت ارمغان تواند داد
و عشق را و رضایت را .
و امروز هم آن است
که آهنگ رفتن کنی
آهنگ فرداهای روشن خویش...
. خدایا!به امید تو
ادامه مطلب ...
امروز اگر بیاغازی
فردا را چنان توانی ساخت
که در پندار میداشتی!
.
.
.
.
.
.پس پیش به سوی موفقیت
به امید تو خدا جونم!
این روزا حال خوشی ندارم.حس و حال عجیبی دارم،با یه موضوعی که هنوز کنار نیومدم بماند.!اما غیر اونم یه جورایی ام...
نگرانم خیلی نگران ،نگران همه چیز.زمان هم که مث باد داره میگذره و من هنوز هیچ کار نکردم.
انگیزم واسه فوق خیلی قویه،اما انگار اراده ی محکمی ندارم.اصلا همیشه همین جوری ام،توی کارای خوب ارادم خیلی ضعیفه،عوضش اگه اراده کنم یکی رو که ازش خیلی ناراحتم تحویل نگیرم یا تا 10 سال باهاش قهر کنم ، یا به خاطر فلان موضوع تا مدت ها غصه بخورم و اعصاب خودمو خورد کنم امکان نداره یه ذره سستی کنم یا از تصمیمم منصرف شم.
در واقع در مورد چیزایی که نهایتا اعصاب خودمو تحلیل میبره ارادم خیلی قویه!!!
اما حالا که باید درس بخونم هیچی همه ی بهار وتابستونو هی گفتم امروز فردا !
آخه به خدا دست خودم نیست درس خوندن آرامش میخواد واین تنها چیزیه که من اصلا ندارم.در اطراف من همه چیز متغیره و...
نمیدونم.فقط میدونم من باید فوق قبول شم همین امسال ،اصلا از اونایی نیستم که میکن یا مرگ یا قبولی کنکور ها ابدا ،اما بالاخره اینم به عنوان یه مرحله باید بگذرونم .برا من فوق یه پله که با عبور از روی اون به برنامه ریزی های آینده ام واسه زندگیم میتونم عمل کنم اینه که مهمش میکنه.واقعا امروز داشتم فکر میکردم اگه فوق قبول نشم از همردیفام خیلی عقب میمونم و سالهام همین جوری الکی میگذره.آخه بالاخره هر کی بعد فارغ التحصیلی یه کاری کرده،فوق ،کار،ازدواج... بعضی هام همش باهم.
هرچی هست عمرشون به بطالت نمیره.
اون روز تو برنامه جوان امروز با یه پیرمرد خیلی با حالی که معلوم بود از تموم عمرش رضایت داره مصاحبه میکردن ازش پرسیدن
-جوونای امروز چه فرقی با دوره ی جوونی شما دارن ؟
-گفت :ماها ثانیه به ثانیه ی عمرمونو حساب میکردیم اما شما سالاشم به حساب نمیارین!!!!!!
پیرمرد راست میگفت!