روزای خاکستری

 

وای باران

شیشیه پنجره را باران شست

از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست!!!

این روزا حال خوبی ندارم همش احساس می کنم بلا تکلیفمو روزام دارن هدر میرن ،روزای این بهار میتونه خیلی خوب باشه اخه بعد سالها این اولین بهاریه که من هیچ درس و امتحانی ندارم چون دیگه نه دانش اموزم و نه دانشجو.

اما انگار نیست،از اخرین زمانایی که شاد و شنگول و شیطون بودم و یه لحظه یه جا بند نمیشدم چند سالی میگذره ،حالا دیگه هرچی تو اینه دنبال اون صورت میگردم پیداش نمیکنم .خودمم نمیدونم چرا.دلم یه عااااااااااااااااااااااااااااااالمه اتفاقای خوب و قشنگ و دلپذیر میخواد.همه چیز بیش از حد یکنواخته.هرروز تصمیم میگیرم که عوض شم اینقدر کسل و بیحال زار نباشم که حوصله همه رو سر ببرم اما موفق نمی شم.ادیگه خودمم از دست خودم خسته شدم .

اااااااااااااااااااااااااااااااااای کسی هست که به من کمک کنه

اولین پیاله و...

از روزی که تصمیم گرفتم به جمع وبلاگ نویسا بپیوندم یه بیست روزی میگذره و من حتی یه یادداشت هم ننوشتم.اینو میگن اولین پیاله و بد مستی!

امروز دیگه واقعا احساس فارغ التحصیلی دارم چون اخرین باقیمانده ی دوستان هم امروز برگشتن دانشگاه و اسر درس و مشقشون.اما من که دیگه دانشجو نیستم

ولی  یه خبر غیر منتظره ظهر امروز منو باز برد به حال و هوای دانشکده وبچه ها .۲تا از بچه های کلاسمون با هم ازدواج کردن.از شنیدن این خبر خیلی خیلی خوشحال شدم اونقد که حتی خودمم تعجب کردم.اخه بچه های کلاس ما خیلی با هم جور نبودن.رابطه ی انچنانی هم نداشتیم.

حالا جالب تر اینکه پسره شمالیه و دختره ترک تبریز .جالبی اینو من میفهمم که چهار سال میون تبریزیا زندگی کردم.ادمای خوبین اما دختر به شمالی دادنشون...

خلاصه امروزم گذشت و امیدوارم . روزای خوبی پیش رو م باشن.

بهار امد

عطر   نرگس   رقص   باد

 نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش   به   حال   روزگار

سلام. از امروز من به جمع وبلاگ نویسهای بلاگ اسکای می پیوندم.

سال نو رو به همه تبریک میگم... همراه با یه دنیا ارزوهای خوب وقشنگ