مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم،خفقان!
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم:
-آی!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضایی میگردم:
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی
که در انجا نفسی تازه کنم.
آه!
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من به فریاد،
همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد،
مشت میکوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجر ه ها،
محتاجم.
من هوارم را سر خواهم داد!
چار ه ی درد مرا باید این داد کند
از شما "خفته ی چند"
چه کسی می ؟آید با من فریاد کند.؟
آنچه خواندم من از این قصه تو/درد و رنج یست که من آلوده آنم
مصرعی از شعر تو در اینجا/ فصلی از زندگی ما انسانهاست
باز نگو حال این مردم که چه بر آنها می گذرد/ شاید این باشد باورشان / که هر آنچه بدان اندیشه کنند و بپردازند/
خطا باشد نه از حلیه ولی.../ اآنچه میکنند از پس یک سادگی است/
سادگی هم خطاست.../ و خدا ستار خطاهاست
....
باور کن این قطعه { اگر با معنی و گیرا باشه } را همین الان و بدن آمادگی قبلی و از سر ذوقی که بعد خوندن مطلب به من دست داد نوشتم....
ارادتمند... شجاعی
عِطره خوش فنجان قهوه از برای تو
تعبیر تلخ فالش از برایِ من,
سرخی ِ دل انگیز شقایق از آنِ تو
اندام پرپر گلبرگ از آنِ من,
جام شراب و رقص و سرور از برای تو
اشک صبوحی و ناله ی دل از برای من,
وبلاگ زیبایی داری موفق باشی